عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سخت است یکرنگ ماندن در دنیایی که....... مردمش برای پر رنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند!!! فقط کسانی که دارای پاکترین سرشت هستند یک رنگ و پر رنگ می مانند!!!

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پاکترین سرشت و آدرس justmahsa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


كد كج شدن تصاوير

كد موزيك براي وبلاگ


<-PollName->

<-PollItems->

آمار مطالب

:: کل مطالب : 93
:: کل نظرات : 160

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 20
:: بازدید هفته : 21
:: بازدید ماه : 781
:: بازدید سال : 2875
:: بازدید کلی : 363602

RSS

Powered By
loxblog.Com

پاکترین سرشت مخصوص کسانی است که قلبشان خالی ازکینه!زبانشان خالی از کنایه!چشمشان خالی از گناست!

سوقات یاد
چهار شنبه 8 آذر 1391 ساعت 8:52 | بازدید : 1195 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

آمدم خود را مگر پیدا کنم ..........

 

آمدم شاید ..........

آنچه در جان و جگر یک عمر پنهان کرده ایم ،

سر در آغوش هم آریم و به یکدیگر دهیم .

 

.......................

در رواق سرد ساکت ،

میدویدم در نگاه صد هزار آئینه ی کوچک ،

شاید ، از سیمای او ، در بازتاب جاودان اینهمه تصویر ،

مانده باشد سایه ای

هر چند نامعلوم

 

هیچ

 

...............................

 

خود نمیدانم

موجی از نفرین این بیچاره آدم بود و در چشمان کور آسمان میریخت ؟

یا که باد رهگذر ، سوقات انسان را بدرگاه خدا میبرد ؟!

 

خاک خواهی شد .

از رخ آئینه ها هم پاک خواهی شد .

چون غباری گیج ، گم ، سرگشته در افلاک خواهی شد .

فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: شعر , سوقات یاد , ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
رویای باور نکردنی!
پنج شنبه 2 آذر 1391 ساعت 17:13 | بازدید : 912 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

اولین بار تو اتوبوس دانشگاه دیدش و با همون 1 نگاه عاشقش شد . بعد از اون هر بار تو دانشگاه باهاش روبرو

می شد تمام بدنش به لرزه می افتاد .

همه ی دوستاش از عشقش به اون خبر داشتن و با هر بار دیدنش به تب و تاب می افتادن !

بعد از چند ماه سوار تاکسی دانشگاه بود که کنارش نشست ...........

باورش نمی شد ................

تا اون موقع هیچوقت از نزدیک ندیده بودش !

چون فکر میکرد اون اصلا نمیشناسش سعی خودشو میکرد که هیجانشو نشون نده !

دست و پاهاش یخ کرده بود .........

انگار که اصلا تو این دنیا نبود ..........

وقتی به خودش اومد با دست حلقه شده ی دور کمرش مواجه شد !

نفسهاش به شماره افتاده بود ........

چشمهاشو به چشمهای اون دوخت !

خواست که چیزی بگه اما اون دستشو رو لباش گذاشت بعد هم گوشی رو از دستش گرفت و شماره ی خودشو وارد

کرد و برای گوشی خودش 1 میس انداخت !

تا آخر اون روز تو حال خودش نبود ! گوشی به صدا درومد و پیامو خوند ......

چرا از اول به خودم نگفتی عاشقم شدی ؟! عشقم !!!

 



:: موضوعات مرتبط: دست نوشته ها , رویای باور نکردنی ! , ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10